چه رنجی است لذت ها را تنها بردن وچه زشت است زیباییها را تنها دیدن وچه بدبختی آزاردهندهای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سختتر از کویر است. در بهار نسیمی که خود را بر چهرهات می زند یاد تنهایی را در سرت بیدار میکند. هر گل سرخی بر دلت داغ آتشی است. در آن روزها که آفتاب و باران بهم در میآمیزند، در آن شبهای کویر که از آسمان ستاره میبارد و دشت دعوتی را با دل تو تکرار می کند، در سینه ی دشتی افق خونین را می نگری و مسافری تنها از پنجره ی کوپه ی قطارش سال نو را در گریبان سپیده تحویل می کند، بیشتر از همه وقت، دشوارتر از همیشه احساس می کنیم که در این "مثنوی" بزرگ طبیعت "مصراعی" ناتمامیم، بودن مان انتظار یک "بیت" شدن!