خواندن بی اندیشه بیهوده است
و اندیشه بدون خواندن خطرناک.....
مولف : اصغر طاهرزاده
ناشر : لب المیزان
سال نشر : ۱۳۸۷
تعداد صفحات : ۲ جلد
کتاب “فرزندم این چنین باید بود” نوشته اصغر طاهرزاده، شرحی است از نامه سی و یکم نهجالبلاغه. این کتاب در دو جلد تنظیم شده و شامل اصول تعلیم و تربیت از منظر امام علی (ع) است. نامه سی و یک نهج البلاغه نامهای است که امام علی(ع) برای فرزند خود امام حسن(ع) نوشتند. نامه سی و یک نهج البلاغه تعریف کاملی از دنیاست و اینکه انسان چگونه باید با هر بخش زندگی رو به رو شود تا دچار خسران نشود. این سطور نگاشتههای پدری دلسوز است که گرچه به راه پسر خود واقف است ولی جایگاه پدری را محملی قرار میدهد تا نامهای بنویسد به امت خود، به شیعیان خود؛ پدری که همان سالها پیش نگران امروز مابود.
گذشته از نامه عمیق و راهگشای امام علی (ع)، پرداخت نامه در کتاب حاضر، توسط استاد طاهر زاده بوده است که همواره دغدغه اصلی وی توجه به فرهنگ عمیق و ناب اسلامی و فهم و ارائه آن بوده است این کتاب میتواند پاسخ مناسبی باشد به کسانی که در پی روش درست زندگی میگردند و از آنجایی که جانمایه کتاب کلام معصوم است، میتوان مطمئن بود که راه را به درستی به انسان نشان میدهد و از آنجایی که نامه سی و یک نهجالبلاغه نگاشتهای همه جانبه است که زندگی را از وجوه مختلف مورد بررسی قرار داده،
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
حضرت در ادامه میفرمایند:
«وَ لَا تَقُلْ مَا لَا تَعْلَمُ وَ إِنْ قَلَّ مَا تَعْلَمُ»؛
آنچه را که نمیدانی نگو، و اگر آنچه میدانی کم و اندک است، باز مگو.
ما به همان اندازه که وظیفه داریم انسانها را از حقایق آگاه کنیم، وظیفه داریم آگاهیهای ناقص به انسانها ندهیم و در مواقعی که دانایی ما در موضوعی ناقص است باید سکوت کرد حتی اگر به جهت اینکه چیزی نمیگوییم گمان کنند به کلی علم نداریم.
آری! آنچه نمیدانی نگو و هرچند اطلاع کمی از موضوعی داشته باشی باز باید اظهار نظر نکنی، زیرا آن اطلاعات کم به نحوی همان ندانستن به حساب میآید که باید اظهار نظر نکرد. ممکن است با سکوت تو فکر کنند اصلاً نمیدانی، بسیار خوب، این طور فکر کنند، خطر هلاکت در اظهار نظر نسبت به اینکه فکر کنند چیزی را نمیدانی بسیار بیشتر است. اگر خوب دقت کنید، تذکر عجیبی است. تأکید میفرمایند: آنچه را که نمیدانی یا کم میدانی، نگو تا در راستای یگانهشدن با جان انسانها، آنها را گرفتار جهالت نکرده باشی. البته در ابتدا خیلی کار میبرد تا آدم به مرحلهای برسد که اولاً؛ نادانیهایش را بشناسد. ثانیاً؛ در راستای خدمت به دیگران خود را در موضوعی که علم کافی به آن ندارد، عالم نشان ندهد. متأسفانه کماند انسانهایی که نادانیهایشان را بشناسند و وَهمیات و حدسیات خود را علم به حساب نیاورند، این یک شعور بلند میخواهد. شعور و آگاهی به خلأهای نفس یک نوع شعور اساسی به خود است. درست به همان اندازه که کماند انسانهایی که به نادانیهایشان آگاه باشند، انسانهایی که داناییهایشان کم است ولی خودشان را خیلی عالم میدانند، بسیار زیاداند. باید متوجه باشیم اگر خودمان را خیلی فهیم و عالم میدانیم به این علت است که نور عقلمان به ضعفهایمان نیفتاده است تا نادانیهایمان نمایان شود، به عبارت دیگر نور عقلمان کم است، و به واقع آزادشدن از تَوهُّمِ دانایی کار مشکلی است.