نویسنده: سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ
ترجمه: عبدالمجید احمدی
انتشارات: چشمه
تعداد صفحات: ۳۶۴صفحه
کتاب جنگ چهرهی زنانه ندارد روایت پر فرازو نشیب از روزگار و خاطرات زنانی که در ارتش اتحاد جماهیر شوروی در جنگ جهانی دوم جنگیدند و حالا بعد از سال ها از کابوس ها، تنهایی و هول هایشان می گویند.
غالباً حضور زن در جبهه و خط مقدم، با توجه به کتاب ها و فیلم هایی که خوانده ایم و دیده ایم در نقش پرستار و امدادگر خلاصه میشود ولی این کتاب داستان زنانی را تعریف میکند که اسلحه دست گرفتند و در خط مقدم مثل یک سرباز به دشمن حمله کردند، تک تیرانداز بودند، پارتیزان بودند و در جنگل زندگی میکردند، مین روب بودند، حتی فرمانده شدند و سربازان مرد را فرماندهی می کردند. یک عده دیگر هم در نقش پرستار و پزشک و آشپز و حتی خواننده! به جبهه خدمت میکردند. نویسنده چند صد نفر از این زنان را می یابد و با تمام شان حرف میزند. از هر قشری هستند؛ پرستار، تکتیرانداز، خلبان، رخت شور، پارتیزان، بی سیم چی و…اینکه میشه تو اوج وحشیگری های انسانی عاشق شد و زیبایی های انسانیت رو به رخ وحشیگری جنگ کشید. میشه هر لحظه تو زشت ترین و منزجر کننده ترین لحظه ها، انسان بود و از عطر خوش انسانیت محظوظ شد.
قسمتی از کتاب:
خدا آدم رو نیافرید تا برسه تیراندازی کنه، خدا انسان رو برای عشق و عشق ورزیدن آفرید. تو چی فکر می کنی؟
بعد از جنگ، تا مدت ها می ترسیدم بچه دار شم. وقتی بعد از هفت سال بچهدار شدم، تازه آروم شدم. اما تا به امروز نمی تونم هیچی رو ببخشم. و نمی بخشم. من وقتی اسرای آلمانی رو می دیدم، خوشحال می شدم. خوشحال می شدم از این که اونا رو تو این وضعیت می دیدم؛ هم سرشون توی کیسه بود و هم پاهاشون. اونا رو از خیابونای روستا عبور میدادن، التماس میکردن؛ “مادر، نون بدید… نون…”. تعجب می کردم از این که روستایی ها از خونه هاشون بیرون می اومدن، یکی بهشون نون می داد، یکی یه تیکه سیب زمینی. پسر بچه ها پشت سر اسرا می دویدن و به طرف شون سنگ پرتاب می کردن…
در مرکز همه ی این خاطرات این حس وجود دارد: غیر قابل تحمل است مردن، هیچ کس دلش نمی خواهد بمیرد. غیر قابل تحمل تر از آن کشتن انسان هاست. زیرا زن زندگی می بخشد. مدت زیادی انسان جدیدی را در بطنش حمل می کند. از او مراقبت می کند و بدنیایش می آورد. من فهمیدم که کشتن برای زنان دشوارتر است.