پدید آور: استیو تولتسن
نشر: تهران نشر چشمه
ترجمه: پیمان خاکسار
استیو تولتز، نویسنده استرالیایی متولد ۱۹۷۲ سیدنی، اولین رمانش «جزء از کل» را در سال ۲۰۰۸ منتشر کرد که با استقبال زیادی روبهرو شد و همان سال نامزد جایزهی بوکر شد که کمتر برای نویسندهای که کار اولش را نوشته پیش میآید. با وجود مدتزمان کوتاهی که از چاپش گذشته، اکنون به عنوان یکی از بزرگترین رمانهای تاریخ استرالیا مطرح است.
«جزء از كل» قرائت مدرنی است از هابیل و قابیل - مارتین و تری- با این تفاوت كه تشخیص اینكه كدامشان هابیل و كدامشان قابیل است مشكل است و همینطور بازخوانی تازهای از الگوی پدركشی و پسركشی - مارتین و جسپر- و البته یك جنایت و مكافات امروزی.
«جزء از كل» با وجود تكیه بر بعد درون و اندیشه انباشته از ماجرا و اتفاق و تصادف و درگیری و كشمكشهای بیرونی است و تقریبا در هر چند صفحه حادثه یا ماجرایی رخ میدهد تا جایی كه یادآور بهترین آثار ماجرا محور است و همینطور بهشدت داستانگوست و از دل این داستان مضامین و جهانبینی خود را ارایه میدهد. ماجراهایی كه انباشته از كشمكش و غافلگیریاند. این داستانگو بودن مخاطب را در عین تفكر و تامل حسابی سرگرم میكند و جذابیت بالای آن موجب خوانشی لذت بخش میشود. هر چند حجم بالای آن و گاهی هجو زیاده از حد برخی ار آنها موجب میشود باورپذیری اثر آسیب ببیند. تولتز علاوه بر پرداخت مضامینی چون عشق، زندگی، جنون و دیوانگی، پیوند خانوادگی، خیانت، شرارت، ارتباط با دیگری، فلسفه، مهاجرت، جرم و جنایت، مرگ و... موضع تند و انتقادی نسبت به سیستم قضایی، آموزش و پرورش، مهاجرت، بهداشت و رسانهها دارد
قسمتی از متن کتاب:
گوش کن جسپر، آدمها شبیه زانویی میمونن که یه چکش کوچولوی لاستیکی به شون میخوره. نیچه یه چکش بود. شوپنهاور یه چکش بود. داروین یه چکش بود. من نمیخوام چکش باشم چون نمیدونم زانو چه واکنشی نشون میده. دونستنش هم ملال آورده. این رو میدونم چون میدونم که مردم اعتقاد دارن. مردم به اعتقاداتشون افتخار میکنن. این غرور لوشون میده. این غرور، غرور مالکیته. من شهود داشتم و متوجه شدم تمام کشف و شهودها چیزی جز سروصدا نیستن. من تصویر دیدم، صدا شنیدم، بو حس کردم ولی نادیده شون گرفتم همونطور که از این به بعد هم نادیده شون میگیرم. من این راز و رمز ها رو نادیده میگیرم چون دیدمشون. من بیشتر از خیلی از آدمهای پرمدعای عرفانی دیدم ولی اونا باوردارن و من نه. او نوقت چرا من باور ندارم؟ به خاطر این که من میتونم فرایند موجود رو ببینم.